سیاه چاله‌ی فضایی من

سیاه چاله‌ی فضایی من

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «قرنطینه» ثبت شده است

23
Esfand

با امروزی که گذشت شد 22 روز.

کی باورش میشد میتونیم 22 روز قرنطینه رو تاب بیاریم؟

درسته که همه‌ی همه ش رو هم تو خونه نبودیم اما مثلا برای من که اکترا 12 ساعت بیرون از خونه م سخت گذشت.

این به کنار.. 

در واقع قرنطینه ی اصلی اینه که محروم موندیم از هم..

امروز بعد از مدتی رفتم خونه ی  یکی از رفیقام، از راهنمایی دارمش ❤️ ، دلم پر می‌کشید برای اینکه محکم بغلش کنم، اما نمیشد..

انگاری وقتی کسیو بغل میکنی همه ی دلتنگی هات یدفعه میره از دلت.. حتی وقتی کنار هم نشسته بودیم دلم براش یذره بود :)

موقع خداحافظی که دیگه هیچی. دلتنگی که بود. خوشحالی دیدنش، تشکر برای همه زحمتاش هم اضافه شده بود ولی باز هم کاری از دستم برنمی‌اومد.

 

یه سوال! بوس هوایی رو کی اختراع کرد؟

به هرحال باید بدونه جز وقتایی که یه بچه کوچولو این کار رو میکنه هیچ موقع دیگه ای حال خوب کن نیست frown​​​​​​

تازه بار دل آدمو سنگین تر هم میکنه که آی دنیاا ببین دو قدم بیشتر فاصله مون نیستاا اما باید هوا رو ماچ و موچ کنیم 😕 چه ها که نمیکنی با ما  -_-

 

آره خلاصه، داشتم میگفتم.. 

سال های سال که بگذره،  از ما و کرونا و قرنطینه یه چیزایی تو کتاب ها میشه پیدا کرد و مامان بزرگ و بابا بزرگ هاشون که نبیره و  ندیده های ما باشن براشون قصه ی مارو تعریف خواهند کرد که :

خیلی سال قبل یه بیماری میاد که کل جهان رو میگیره! مردم همه ی کشورها  بیمار و دچارش میشن.. اونقدری بیماری زود منتقل میشه که در عرض مدت کوتاهی خیلی هارو از پا میندازه و راهی بیمارستان میکنه... . اونقدری که بیمارستان های شهر ها ظرفیت شون تموم میشه و تصمیم میگیرن نوع صحراییش رو بپا کنن. 

وجود مردم پر از دلهره و ترس شده بود و از خونه هاشون بیرون نمیومدن. یعنی یجورایی اجازه ش رو نداشتن. مدرسه ها، دانشگاه ها و... همه تعطیل شدند.. ساعت های اداری کوتاه تر شدن.. و یه وضعیتی پیش اومد که بهش میگفتن قرنطینه. اما قرنطینه ی اصلی این نبود!

اون موقع ها واتساپ بود، خیلیا تماس تصویری میگرفتن و چندتایی باهم صحبت میکردن و همین کارا کمک می‌کرد که دوری شون از همدیگه راحت تر بگذره.

اما بنظرتون چیزی بود که جای گرفتن دست دوست، بغل کردن بابابزرگ یا بوسیدن اونهایی که دوست داشتن رو میگرفت؟ نه...

کی میدونه اون روزها چه صحنه هایی رو دیدن، حسرت چه لحظه هایی رو خوردن..

بغض هایی که سر مزار عزیزشون به هق هق رسیده ولی کسی نبوده تا شونه هاشونو نگه داره و سرشون رو تو سینه ش فشار بده و دسته بکشه رو سرش و خواهش کنه که عزیز دلم.. بیا یذره آب بخور.. توروخدا..  رو کی دیده؟ 

 

تپش های قلب پر از امید و خوشحال یه مرد تو ICU ، کنار همسرش که بعد از کلی اصرار چند دقیقه بهش اجازه دادن بره داخل رو چی؟ 

وقتی گفتن نباید تماسی با بیمار داشته باشه.. چطور میتونه اشک دلتنگی خانومش رو از گوشه ی چشماش پاک کنه.. 

 

شاید بیشتر از این نتونن ادامه بدن،

 اما مگه عشق هایی که کرونا نذاشت آنطور که باید ابراز بشه فراموش میشن؟

 

 

به خاطر همینه که میگم افسانه خواهیم شد :) 

 

 

 

 

 

  • زینب لطیفی