سیاه چاله‌ی فضایی من

سیاه چاله‌ی فضایی من

پسران..

Thursday, 17 Bahman 1398، 05:10 PM

چند روز پیش که از دانشگاه برمیگشتم، از اتوبوس که پیاده شدم و رفتم سمت در جلویی اتوبوس تا کارت بزنم، یک دفعه یه پسر بچه‌ی مدرسه ای با قد حدودا 150 کوله ی مدرسه شو با فریاد پرت کرد تو صورت پسری که قدش حدود 175 بود! پسر قدبلند اول واکنش طبیعی داشت و تعجب کرد اما بعد نگار که بدونه پسر قدکوتاه چشه دیگه واکنشی نشون نداد و مثل چند لحظه ی قبل با دو دوستش رو به خیابان ایستادند و آن‌طرف را نگاه کردند. اما پسر قدکوتاه دلش بیشتر از اینها پر بود و بعد از کیفش خودش را به پسر زد اما اینبار بغضش ترکیده بود و با گریه تلاش می‌کرد تا حق پسر قد بلند را کف دستش بگذارد. نمی‌دانم چه بین شان گذشته بود که اینگونه رفتاری داشتند که نگاه دیگران هیچ اهمیتی برایشان نداشت. در همان چند تانیه پسر قدبلند دیگر کنترلش را از دست داد و شروع کرد به فحش های پدر دادن...

پسرقدکوتاه جری تر میشد و صدای فحش های آن یکی بلند تر.. 

هر پنج شش نفری که سوار و پیاده شدند از اینکه چه پسران بدی سر راهشان قرار گرفته با یک اخم و نگاهی بد به آن‌ها دور می‌شدند.

من قبل‌تر ها خیلی عصبی میشدم از دیدن این کم ادبی ها ولی آن شب غصه دار و ناراحت شدم، از اینکه چقدر سخت بود دیدن و شنیدن گریه ی یک پسر که معلوم بود غرورش چندصد تکه شده بود..

نمی‌دانم.. شاید چون معلم شده ام و بیشتر پسرها را شناخته ام قلبم اینچنین فشرده شده..

از چراغ قرمز که رد میشدم یاد این قسمت از کتاب آرامش از آلن دوباتن افتادم که گفته :

یک فیلسوف فرانسوی که با نام اَلِن شناخته می‌شود، بهترین معلم قرن بیستم فرانسه بوده است. او برای آرام کردن خود و شاگردانش هنگام رویارویی با اشخاص آزارنده، فرمولی ابداع کرده بود. او نوشته است : « هرگز نگویید که افراد شرور هستند. شما فقط باید دلیل رفتارهایشان را دریابید». منظور او این بود: در پی آن منبع رنج باشید که باعث می‌شود شخص به شیوه هایی مخوف رفتار کند. فکر آرامش بخش این است که تصور کنیم آنان در درون خویش از موضوعی رنج می‌برند که ما نمی‌توانیم ببینیم. بالغ بودن یعنی بیاموزیم که این نواحیِ درد و رنج را تصور کنیم، علی رغم اینکه شواهد چندان کافی در اختیار نداریم. شاید آن طوری به نظر نرسند که گویی به دلیل درد روانشناختیِ درونی است که عصبانی شده اند: چه بسا سرخوش و خودشیفته به نظر بیایند. اما آن دلیل پنهان قطعا وجود دارد؛ وگرنه آن شخص باعث آزردگی ما نمی‌شد.

این مسأله بخشی از تأمل همدلانه‌ای است که ما بایستی مدام درمورد خود و دیگران انجام دهیم. ما باید پریشانی، نومیدی، نگرانی و ناراحتیِ درونی افرادی را پیش خودمان مجسم کنیم که از نگاه بیرونی فقط عصبی به نظر می‌رسند. ما باید در موقعیتی که اصلا انتظارش نمی‌رود نیز دلسوزی کنیم: یعنی نسبت به کسانی که مارا بیش از همه آزار می‌دهند. 

  • 98/11/17
  • زینب لطیفی

بغض

غرور

پسر

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی